چادرسیاه روی سرت،مثل اینکه … آه
مهتاب می شوی وسط یک شب سیاه
من حوض می شوم و تو لبریز می شوی
حالا طلوع میکنی از مشرق گناه
خورشید می شوی و مرا خیره میکنی
مهتاب می شوم که فقط هی تو را نگاه
گفتی غروب هم که بیاید نمیروی
اما غروب آمد و رفتی و هیچگاه…
دختر تمام کوچه ی مان را قدمزنان
با چشمهای خیس و نگاهی که گاهگاه
با چشمهای منتطرم می نویسمت
چادر سیاه روی سرت مثل اینکه آه…